زنکشی، این زخم کهنهی تاریخ، در ایران هنوز زنده است؛ گاه با تیغ ناموس پدر، گاه با قانونِ سکوت دولت، و گاه با تفسیری که به اسم خدا، خون ریختن را جایز میداند. زنی که نفسش به گناهِ "زن بودن" بریده میشود، در کشوری که گاه دین و دولت دستبهدست هم میدهند تا حقش را نادیده بگیرند.
اینجا، پدر میکشد تا شرف خانواده را حفظ کند، و قانون با لبخند تلخی مجازاتش را کاهش میدهد. مرد میکشد، چون دین یا سنت به او حق داده که مالک زن باشد. گاهی حتی نهادهای حکومتی خودشان، با قوانینی که زن را نیمهانسان میپندارند، دست این خشونت را بازتر میکنند.
زن در این سرزمین همیشه یا "ناموس" است یا "گناهکار"؛ همیشه در محاکمهای بیپایان، که حکمِ آخرش، مرگ است. زنکشی تنها یک جنایت نیست، بلکه یک چرخه است: چرخهای از قدرت، سکوت، و ترس که همه را اسیر خود کرده. تا وقتی خدا، قانون و سنت بهانهای برای کشتن باشند، صدای زنانی که زیر خاک دفن میشوند، شنیده نخواهد شد.
No comments:
Post a Comment